دومين روايت دوشنبه، 30/2/1387

روزي عارف به محفلي نائل آمد كه در آن جمله حاضرين به تمسخر فردي بودند. عارف در احوال آن فرد خيره گشت. از او پرسيد: «اي عالم! چه شده استت كه اين گونه مُسْتَهزء شده‌اندي؟»

گفتا: «يكي از اينان از من پرسيدندي كه: «عالما! سرّ توفيق تو در كنكور چه بودندي؟» گفتم: «فقط تلاش و انجام سلوك نوين مطالعه!» گفتا: «كدامين سلوك؟» من نيز او را گفتم: «سلوك فراوان بودندي، يكي از آنها را گويمت: اول بار كتاب را اجمالاً نگاهي اندازي؛ دگر بار به نكات مهمش كه در طول سال با آن گلاويز بودندي بپردازندي و در آخر بار حتي از پانويس عكس‌ها و مطالب حاشيه‌اي هم نگذرندي كه در آن بس فوائد بودندي.» بگفتا: «عالما! اگر راز عالميّتت اين بودندي كه من كنون از تو باري صد برابرم، ازيرا كه من يكي بار نگاه اجمالي براي توفيق به نمره‌ي ممتاز در مكتب از برايم كافي بودندي ولي چه كنم كه ستاره‌ي بختم در روز كنكور در پشت ابرهاي سياه دلواپسي پنهان گشتندي.» او را گفتم: «غرور و خودبيني تو همان و افول ستاره‌ي بختت در حين كنكور همان!» وي نيز كه پيمانه‌ي رشته‌هاي اعصابش از فرط فعاليت ديگر نمي‌توانستندي به پردازش اطلاعت كم ارزش بپردازدندي و خونش در همان دماي ثابتْ37/5ِّْْ به بخار تبديل گشته بودندي، شروع به استهزاء نمودمدي.»

عالم به من رو كرد و با افسوس گفت: «اي عاش! راهي براي خلاص از اين مهلكه ندارندي؟»

من كه از احوالات آن مرد بزرگ با خبر گشتم، ناگهان چون مار از جا پريدم و در آن غوغا گفتم: «اي مردم، اگر محمد كه سلام و درود خدا بر او و خاندانش باد، در قرن 21 پس از پايين آمدن از كوهي به نماز مي‌ايستادندي، او را صاحب سبك در يوگا مي‌خواندندي، كما اينكه اورا در قرن هفتم(م) مجنوني مي‌دانستندي كه پس از كمي تأمل به حالت قيام ناگهان سر و روي خود را به خاك مي‌سايندي، ولي ما همگان بر اين واقفي بودنديم كه اكنون قريب بر يك ميليارد و نيم انسان به آيين اويندي و پس از كمي تأمل به حالت قيام ناگهان سر و روي خود را به خاك مي‌سايندي و هيچ كس نيز آنها را نه مجنون مي‌نامدندي و نه پيرو سبكي جديد در يوگا. و حال ايها الناس بداننديد و آگاه باشنديد كه محمد به سلوك خداوندگارش ايمان داشتندي و همان آن سبب شدندي كه به خويشتن ايمان آوردندي و پس از خويشتن به خداي خويشتن. شما نيز اگر سعادت دنيا و آخرت را مي‌خواهنديد، به سلوك بزرگان عصر و گذشته‌ي خود باشنديد و به آن ايمان آورنديد و نخواهنديد كه راه رفته‌ي آنان را تجربه كننديد چون كه موجب تلفِ عمر است. با اين كار دنياي خود را به دست مي‌آورنديد و همچنان به سلوك محمدي و آل محمدي و خداي خود كه سعادت آخرت در آن بودندي. ديگر پس از آن نه ساده‌اي از براي كنكور دچار دلپريشي مي‌شوندي و نه نمايندگان يك ملّت بزرگ در پي حلّ دلپريشي او بر مي‌خيزندي و اين روش صحيح را محذوف مي‌كنندي!»

 پ.ن: سلام! از خوانندگان عزيز مي‌خوام كه حتماً نظر بدن چون مي‌خوام ببينم نوشته‌هاي آقاي عاش در كتاب «عارف مدرن» چقدر طرفدار داره! پس لطفاً نظر بديد و در ضمن بعد از نظر دادن نشاني و نام سامانه‌ي خودتون رو بنويسيد تا من هم در قسمت وبلاگ دوستان بنويسم. خيلي ممنون.

يه چيزي: سامانه در زبان فارسي نوين يعني همون وبلاگ يا وب سايت زبان بيگانه!!!! خيلي قشنگ تره، نه؟