اوّلين روايت
سه شنبه، 17/2/1387
عارفي در خم
كنكور مانده را گفتند:«تو كه سالي است در پيچ و خم وادي كنكور
گير كردندي، ز چه كار خداوندي در شعف بودندي و شكوهاي نداشتندي؟»
گفت:«از اين
شادانم كه خداوندگار عالم، افسار نگاشتن سؤالات
كنكور را به دست آدمي سپردندي.»
گفتند:«از چه
روي؟»
گفت:«به كار او
بنگر. به امتحانات ميان ترمش توجه كن و در نمره خويش كمي تأمّل. خواهي دانستندي كه
اگر خداوندگارم ميخواستندي كه سؤالات كنكور را خود نگاشتندي، منِ عارف و توي ساده با
دانستن گزينهي صحيح، چنان در جَذْبهي سه
گزينهي ديگر ميماندنديم كه جواب را از ياد ميبردنديم و پس از أخذ برگهي
كارنامه ميفهميدنديم كه چه روشن بودندي جواب صواب و تو ميدانستندي ليك چه بيايمان
بودنديم ما به خويشتن و خداي خويشتن كه در چاه ظلمت جذبهي آن سه گزينه
يكي را انتخاب كردنديم و مسرور بودنديم و اين عمل به آن مانَد كه من در پي عمل
رياضت به جوابي رسيدندي كه در پرانتزي بودندي و اين منِ عاش1 بودندي
كه از براي ساده كردن جواب و نفهميدن صلاح خويش و از روي اشتباه هِي از آن فاكتور
گرفتندي و در آن ضرب كردندي و غافل از اين كه به جواب رسيدندي و عمر خويش را از
براي سهولت در حال تلف كردن بودندي و راه خويش را در رياضت گم كردندي.»
پ.ن. عاش تخلص
نويسنده است. در ضمن اگه نوشته خوبه، حتماً نظر بديدنديد! :»