مقدمه:

گفتاري در باره شيطان و عمل او:

موضوع ابليس نزد ما امري مبتذل و پيش پا افتاده شده كه اعتنايي به آن نداريم، جزاينكه روزي چند بار او را لعنت كرده و از شرش به خدا پناه مي‏بريم و بعضي افكار پريشان خودرا به اين جهت كه از ناحيه او است تقبيح مي‏كنيم.و ليكن بايد دانست كه اين موضوع‏موضوعي است بسيار قابل تامل و شايان دقت و بحث، و متاسفانه تاكنون در صدد بر نيامده‏ايم‏كه ببينيم قرآن كريم در باره حقيقت اين موجود عجيب كه در عين اينكه از حواس ما غايب‏است و تصرفات عجيبي در عالم انسانيت دارد چه مي‏گويد، و چرا نبايد در صدد برآييم؟چرا

در شناختن اين دشمن خانگي و دروني خود بي‏اعتناييم؟دشمني كه از روز پيدايش بشر تاروزي كه بساط زندگيش برچيده مي‏شود بلكه حتي پس از مردنش هم دست از گريبان او برنمي‏دارد و تا در عذاب جاودانه دوزخش نيندازد آرام نمي‏گيرد.آيا نبايد فهميد اين چه موجودعجيبي است كه در عين اينكه همه حواسش جمع گمراه كردن يكي از ماها است و در همان‏ساعتي كه مشغول گمراه كردن او است عينا به همان صورت و در همان وقت‏سرگرم گمراه ‏ساختن همه بني نوع بشر است؟در عين اينكه از آشكار همه با خبر است از نهان آنان نيز اطلاع‏دارد، حتي از نهفته‏ترين و پوشيده‏ترين افكاري كه در زواياي ذهن و فكر آدمي جا دارد با خبراست.و علاوه بر اينكه با خبر است مشغول دسيسه در آن و گمراه ساختن صاحب آن نيز هست.

آفرينش شيطان

اشاره به اهمال و قصور مفسرين در بحث از شيطان و شناختن او.

آيا تعجب در اين است كه ما چنين بحثي را عنوان كرديم و يا در اين است كه چرامفسرين تاكنون اسمي از آن نبرده‏اند؟و اگر هم احيانا متعرض آن شده‏اند به پيروي از روشي‏كه دانشمندان صدر اول اسلام داشته‏اند تنها متعرض اشكالاتي شده‏اند كه مردم عوام در برخوردبا آيات اين داستان متوجه آن مي‏شوند، و در اين چهار ديواري هر طايفه‏اي بر آنچه فهميده‏استدلال و جنگ و جدال كرده و فهم طايفه ديگر را تخطئه نموده بر آن ايراد كرده و به شمارش‏اشكالات مربوط به داستان پرداخته است.

1 - چرا خداوند ابليس را آفريد؟او كه مي‏دانست وي چكاره است؟

2 - با اينكه ابليس‏از جن بود چرا خداوند او را با ملائكه محشور و همنشين كرد؟

3 - با اينكه مي‏دانست او اطاعتش‏نمي‏كند چرا امر به سجده‏اش كرد؟

4 - چرا او را موفق به سجده نكرد و گمراهش نمود؟

5 - چرابعد از آن نافرماني او را هلاك نكرد؟

6 - چرا تا روز قيامت مهلت داد؟

7 - چرا او را مانند خون‏در سراسر وجود آدمي راه داده و بر او مسلطش كرده است؟

8 - چرا به لشكرياني تاييدش نمود وبر همه جهات حيات انساني او را مسلط نمود؟

9 - چرا او را از نظر و احساس بشر پنهان كرد؟

10 - چرا همه كمك‏ها را به او كرد و به آدميان كمك نكرد؟

11 - چرا اسرار خلقت بشر را از اوپوشيده نداشت تا چنين به اغواي او طمع نبندد؟

12 - با اينكه او دورترين و دشمن‏ترين مخلوقات‏بود چطور با خدا حرف زد و خداوند هم با او تكلم كرد؟آيا همانطور كه بعضي‏ها گفته‏اند از راه معجزه بوده يا آثار و علايمي ايجاد كرده كه ابليس از ديدن آن آثار به مراد او پي برده ؟ (تفسير تبيان ج 4 ص 360 )

13 - ورودش به بهشت از چه راهي بوده؟

14 - چگونه ممكن است در بهشت كه مكان قدس وطهارت است وسوسه و دروغ و گناه واقع شود؟

15 - با اينكه حرفهايش مخالف گفتار خداوند بود چرا آدم آن را پذيرفت؟

16 - و با اينكه خلود در دنيا مخالف با اعتقاد به معاد است چگونه طمع‏در خلود كرد؟

17 - با اينكه آدم در زمره پيغمبران بود چطور ممكن است معصيت كرده باشد؟

18 - با اينكه توبه كار مانند كسي است كه گناه نكرده است چطور توبه آدم قبول شد و ليكن به‏مقامي كه داشت بازنگشت؟و چگونه...؟و چگونه...؟

اهمال و كوتاهي مفسرين در اين موضوع جدي و حقيقي، و بي بند و باري آنها دراشكال و جواب به حدي رسيد كه در جواب از اين اشكالات بعضي از آنان به خود جرات دادندكه بگويند مقصود از آدم در اين داستان آدم نوعي است، و داستان يك داستان خيالي محض‏است(تفسير المنار ج 1 ص 282 - 267 و ج 8 ص 353)  .و يا بگويند مقصود از ابليس قوه‏اي است كه آدمي را به شر و فساد دعوت مي‏كند(تفسير المنار ج 1 ص 275 - 267).ويا بگويند صدور فعل قبيح از خداوند جايز است، و همه گناهان از ناحيه خود او است.و اواست كه آنچه را خودش درست كرده خراب مي‏كند، و بطور كلي، خوب آن چيزي است كه اوبخواهد و به آن امر كند و بد آن چيزي است كه او از آن نهي كند(تفسير القرطبي ج 4 ص 2611، و تفسير الكبير ج 14 ص 40 - 39)  .و يا بگويند اصلا آدم اززمره پيغمبران نبوده و يا بطور كلي انبيا معصوم از گناه نيستند، و يا قبل از بعثت معصوم نيستند وآدم آن موقع كه نافرماني كرد مبعوث نشده بود(تفسير الكبير ج 2 ص 178 - 177، و تفسير المنار ج 8 ص 354)و يا بگويند همه اين صحنه‏ها براي امتحان‏بوده است(مجمع البيان ج 4 ص 65 ط تهران).

بايد دانست تنها چيزي كه باعث بي‏فايده بودن اين مباحث‏شده اين است كه اين‏مفسرين در اين مباحث بين جهات حقيقي و جهات اعتباري فرق نگذاشته و مسائل تكويني رااز مسائل تشريعي جدا نكرده‏اند، و بحث را درهم و برهم نموده، اصول قراردادي و اعتباري راكه تنها براي تشريعيات و نظام اجتماعي مفيد است در امور تكويني دخالت داده و آن را، حكومت داده‏اند.

(چند مطلب كه بايد در بحث از مساله شيطان و حقائق ديني و تكويني مربوط به آن بيان شود)

(1 - وجود نفسي اشياء خير است)

ما اگر بخواهيم در پيرامون اين مساله و حقايق ديني و تكوينيي كه در آن است آزادانه‏بحث كنيم بايد قبلا چند جهت را تحرير نماييم:

1 - بايد دانست تمامي اشيايي كه متعلق خلق و ايجاد قرار گرفته و يا ممكن است قراربگيرد وجود نفسي‏شان(وجودشان بدون اينكه اضافه به چيزي داشته باشد)خير است.بطوريكه اگر به فرض محال فرض كنيم شري از شرور متعلق خلقت و ايجاد قرار گرفته و موجود شودپس از موجود شدنش حالش حال ساير موجودات خواهد بود، يعني ديگر اثري از شر و قبح در آن‏نخواهد بود، مگر اينكه وجودش اضافه و ارتباط به چيز ديگري داشته باشد، و در اثر اين ارتباط نظامي از نظامهاي عادلانه عالم وجود را فاسد و مختل سازد، و يا باعث‏شود عده‏اي ديگر ازموجودات از خير و سعادت خود محروم شوند، اينجاست كه شرهايي در عالم پديد مي‏آيد.

و اينكه در بالا گفتيم: «بدون اينكه وجودشان اضافه به چيزي داشته باشد»مقصودمان‏همين معنا بود.بنا بر اين اگر موجودي از قبيل مار و عقرب ديديم كه از نظر اضافه‏اي كه به مادارند مضر به حال ما است بايد بدانيم كه بطور مسلم منافعي دارد كه از ضررش بيشتر است وگر نه حكمت الهي اقتضاي وجود آن را نمي‏كرد و در اين صورت وجود چنين موجودي هم خيرخواهد بود. (آن كسي كه هر چه آفريد نيكويش آفريد.سوره سجده آيه 7)

و آيه"تبارك الله‏رب العالمين"(بسيار پر خير است‏خداوندي كه براي عالميان يگانه پروردگار است.سوره اعراف آيه 54)و آيه"و ان من شي‏ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم"(و هيچ چيز نيست مگر اينكه تسبيح‏گوي به حمد خدا است، و ليكن شما تسبيح آنها رانمي‏فهميد.سوره اسري آيه 44) نيز به آن‏اشاره دارد.

(2 - ارتباط اجزاي عالم خلقت به نحو تساوي و تماثل نيست بلكه حكمت و نظام عالم مقتضي وجود مراتب مختلف است)

2 - عالم خلقت با همه وسعتي كه در آن است تمامي اجزايش به يكديگر مربوط ومانند يك زنجير اولش بسته و مربوط به آخرش مي‏باشد، بطوري كه ايجاد جزئي از آن مستلزم‏ايجاد و صنع همه آن است، و اصلاح جزئي از اجزاي آن به اصلاح همه آن مربوط است، همچنانكه فرموده: "و ما امرنا الا واحدة كلمح بالبصر"(سوره قمر آيه 50) و اين ارتباط لازمه‏اش اين نيست كه‏جميع موجودات مثل هم و ربطشان به يكديگر ربط تساوي و تماثل باشد، زيرا اگر همه اجزاي‏عالم مثل هم بودند عالمي به وجود نمي‏آمد بلكه تنها يك موجود تحقق مي‏يافت، و لذا حكمت‏الهي اقتضا دارد كه اين موجودات از نظر كمال و نقص، و وجدان مراتب وجود و فقدان آن، وقابليت رسيدن به آن مراتب و محروميت از آن مختلف باشند.

آري، اگر در عالم، شر و فساد، تعب و فقدان، نقص و ضعف و امثال آن نبود بطور مسلم از خير، صحت، راحت، وجدان، كمال و قوت نيز مصداقي يافت نمي‏شد، و عقل ما پي به‏معاني آنها نمي‏برد، چون بطور كلي عقل هر معنايي را از مصاديق خارجي آن انتزاع مي‏كند اگردر عالم مصداقي از شقاوت، معصيت، قبح، ذم و عقاب و امثال آن نبود، سعادت، اطاعت، حسن، مدح و ثوابي هم تحقق نمي‏يافت، و همچنين اگر دنيايي نبود آخرتي هم وجود نداشت، مثلا اگر معصيتي نبود يعني نافرماني امر مولوي مولي به هيچ وجه ممكن نبود قهرا انجام خواسته‏مولي امري ضروري و اجباري مي‏شد، و اگر انجام دادن فعلي ضروري و غير قابل ترك باشدديگر امر مولوي به آن معنا ندارد، و خواستن مولي چنين فعلي را تحصيل حاصل است.

و وقتي امر مولوي معنا نداشت اطاعت هم مصداق نخواهد داشت، و وقتي اطاعت ومعصيتي نبود مدح و ذم، ثواب و عقاب، وعد و وعيد و انذار و بشارتي هم نخواهد بود، و وقتي‏اينگونه امور نبود دين و شريعت و دعوتي هم نخواهد بود، و وقتي ديني در كار نبود نبوت ورسالتي هم نخواهد بود، و وقتي نبوت و رسالتي نباشد قهرا اجتماع و مدنيتي هم نخواهد بود، اجتماع هم كه نباشد انسانيتي نيست و همچنين و بر همين قياس فرض نبود يك چيز مستلزم‏فرض نبود جميع اجزاي عالم است.

اگر شيطاني نبود، نظام عالم انساني هم نبود و صراط مستقيمي فرض نمي‏شد.آيات مربوط به داستان سجده آدم تصويري است از روابط بين نوع انساني و نوع ملائكه و ابليس.

اين معنا كه معلوم شد اينك مي‏گوييم اگر شيطاني نبود نظام عالم انساني هم نبود، ووجود شيطاني كه انسان را به شر و معصيت دعوت كند از اركان نظام عالم بشريت است، ونسبت به صراط مستقيم او به منزله كناره و لبه جاده است، و معلوم است كه تا دو طرفي براي‏جاده نباشد متن جاده هم فرض نمي‏شود.اينجاست كه اگر دقت‏شود معناي آيه"قال فبمااغويتني لاقعدن لهم صراطك المستقيم"(سوره اعراف آيه 16) و آيه"قال هذا صراط علي مستقيم ان عبادي‏ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين"(سوره حجرات آيه 42) به خوبي روشن گشته و صدق ادعاي‏ما معلوم مي‏گردد.

با در نظر گرفتن اين دو جهتي كه ذكر شد اگر در آيات راجع به داستان سجده آدم‏دقت‏شود معلوم خواهد شد كه اين آيات در حقيقت تصويري است از روابط واقعيي كه بين نوع‏انساني و نوع ملائكه و ابليس است، چيزي كه هست اين واقعيت را به صورت امر، اطاعت، استكبار، طرد، رجم و سؤال و جواب بيان كرده، و نيز معلوم خواهد شد كه تمامي اشكالاتي‏كه شده - و ما پاره‏اي از آن را در بالا نقل كرديم - ناشي از كوتاهي در تفكر و دقت بوده است.

لذا مي‏بينيم بعضي از مفسرين(صاحب المنار)هم وقتي در مقام جواب از آن‏اشكالات برمي‏آيد به اين معنا تنبه يافته و مي‏گويد كه"اين داستان اشاره به فطرت و طبايع‏انسان و ملائكه و ابليس مي‏كند"باز در اثر كوتاه آمدن در تحقيق و تدبر، رشته صحيحي را كه‏تنيده بود پنبه كرده و مي‏گويد"امر ابليس به سجده و نهي آدم از خوردن از درخت، امر و نهي‏تشريعي نبوده بلكه تكويني بوده است"(تفسير المنار ج 8 ص 354 ط بيروت.) غافل از اينكه امر و نهي تكويني قابل تخلف ومخالفت نيست، امر تكويني يعني ايجاد، و نهي تكويني يعني عدم ايجاد و با اين حال چگونه‏ممكن است امر تكويني باشد و ابليس آنرا اطاعت نكند؟و چطور ممكن است نهي تكويني‏باشد و آدم از امتثال آن سرپيچي نمايد؟

(3 - بهشتي كه آدم قبل از هبوط در آن بوده بهشت جاودان نبوده بلكه بهشت برزخي بوده كه غرائز بشري در آنجا ظاهر و هويدا مي‏شده)

3 - از داستان بهشت آدم به تفصيلي كه در سوره"بقره"گذشت چنين بر مي‏آيد كه‏قبل از اينكه آدم در زمين قرار گيرد خداوند بهشتي برزخي و آسماني آفريده و او را در آن جاي‏داده، و اگر او را از خوردن از درخت مزبور نهي كرد براي اين بود كه بدين وسيله طبيعت بشري‏را آزموده معلوم كند كه بشر جز به اينكه زندگي زميني را طي كرده و در محيط امر و نهي وتكليف و امتثال تربيت‏شود، ممكن نيست به سعادت و بهشت ابدي نائل گردد، و جز باپيمودن اين راه محال است به مقام قرب پروردگار برسد.از اينجا نيز معلوم مي‏شود كه هيچكدام‏از اشكالاتي كه بر اين داستان وارد كرده‏اند وارد نيست، براي اينكه بهشت آدم بهشت جاودان‏نبوده تا اشكال شود به اينكه بهشت جاي اولياي خدا است نه جاي شيطان.و يا اشكال شود به‏اينكه بهشت جاي خلود است و كسي كه وارد آن شد ديگر بيرون نمي‏شود پس آدم چطور بيرون‏آمد؟و نيز بهشت دنيايي و مادي نبوده تا مانند سرزمين‏هاي ديگر دنيا جاي زندگي دنيوي باشدو اداره آن زندگي تنها به وسيله قانون و امر و نهي مولوي ممكن باشد، بلكه بهشت برزخي وجايي بوده كه سجايا و اخلاق و خلاصه غرايز بشري - نه فقط آدم(ع) - ظاهر و هويدامي‏شده.

باز به اول كلام برگشته و مي‏گوييم: پروردگار متعال در باره حقيقت و ذات اين‏موجود شريري كه نامش را ابليس نهاده جز مختصري بيان نفرموده، تنها در آيه"كان من‏الجن ففسق عن امر ربه"(سوره كهف آيه 50) جن بودن او را بيان كرده، و در جمله"خلقتني من نار"از قول‏خود او حكايت كرده كه ماده اصلي خلقتش آتش بوده.و اما اينكه سرانجام كارش چيست و جزئيات و تفصيل خلقت او چگونه بوده؟صريحا بيان نكرده است.ليكن آياتي هست كه‏مي‏توان از آنها چيزهايي در اين باره استفاده كرد، از آن جمله آيه"لاقعدن لهم صراطك‏المستقيم، ثم لاتينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم و لا تجداكثرهم شاكرين"(سوره اعراف آيه 17) است كه حكايت قول خود او است، و از آن استفاده مي‏شود كه وي‏نخست در عواطف نفساني انسان يعني در بيم و اميد، و در آمال و آرزوهاي او، و در شهوت وغضبش تصرف مي‏نمايد و آنگاه در اراده و افكاري كه از اين عواطف برمي‏خيزد.

قريب به معناي اين آيه، آيه شريفه"قال رب بما اغويتني لازينن لهم في الارض" (سوره حجر آيه 39) است، زيرا معناي اين آيه اين است كه: من امور باطل و زشتي‏ها و پليدي‏ها را از راه ميل ورغبتي كه عواطف بشري به آن دارد در نظر آنان زينت داده، به همين وسيله گمراهشان‏مي‏كنم، مثلا زنا را كه يكي از گناهان است از آنجايي كه مطابق ميل شهواني او است درنظرش آن قدر زينت مي‏دهم تا به تدريج از اهميت محذور و زشتي آن كاسته و همچنان‏مي‏كاهم تا يكباره تصديق به خوبي آن نموده و مرتكبش شود.

نظير آيه فوق، آيه"يعدهم و يمنيهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا"( وعده‏شان مي‏دهد و اميدوارشان مي‏كند، و ليكن شيطان وعده‏شان نمي‏دهد مگر به فريب. سوره نساء آيه 120) و همچنين آيه"فزين لهم الشيطان اعمالهم"( پس شيطان عمل‏هايشان را در نظرشان زينت داد.سوره نحل آيه 63) مي‏باشد.

قلمرو اغوا و اضلال شيطان، ادراك انساني و ابزار كار او عواطف و احساسات بشري است.

همه اين آيات بطوري كه ملاحظه مي‏كنيد دلالت دارد بر اينكه ميدان عمل تاخت و تازشيطان همانا ادراك انساني، و ابزار كار او عواطف و احساسات بشري است.و به شهادت آيه"الوسواس الخناس الذي يوسوس في صدور الناس"( سوره ناس آيه 5) اوهام كاذب و افكار باطل را شيطان‏در نفس انسان القا مي‏كند.

البته اين القائات طوري نيست كه انسان آنرا احساس نموده ميان آنها و افكار خودش‏فرق بگذارد، و آن را مستند به كسي غير از خود بداند، بلكه بدون هيچ ترديدي آن را نيز افكارخود دانسته و عينا مانند دو دو تا چهار تا و ساير احكام قطعي از خود و از رشحات فكر خودمي‏داند.و هيچ منافاتي ندارد كه افكار باطل ما هم مستند به خود ما باشد و هم بگوييم كه شيطان آن را در ما القا كرده، همانطوري كه بسياري از افكار و تصميمات ما در اثر خبري كه‏ديگري داده و يا حكمي كه كرده در ما پديد آمده است، و ما در عين حال آن را از خود سلب‏ننموده استقلال و اختيار خود را در آن انكار نمي‏نماييم، و اگر آن فكر و آن تصميم را عملي‏كرديم و توبيخ و سرزنشي بر آن مترتب شد تقصير را به گردن كسي كه آن خبر را آورده و يا آن‏دستور را داده نمي‏اندازيم.ابليس هم در قيامت همه گناهان را به گردن خود بشر مي‏اندازد وقرآن از او چنين حكايت مي‏كند: "و قال الشيطان لما قضي الامر ان الله وعدكم وعد الحق‏و وعدتكم فاخلفتكم و ما كان لي عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لي فلاتلوموني و لوموا انفسكم ما انا بمصرخكم و ما انتم بمصرخي اني كفرت بما اشركتمون من‏قبل ان الظالمين لهم عذاب اليم".( شيطان پس از آنكه حساب خلايق رسيده شد مي‏گويد: خداوند در دنيا در باره اين(بعث ونشور و اين بهشت و دوزخ) به شما وعده حق داد و من(به باطل)وعده‏تان دادم و خلف وعده كردم و ليكن‏شما را در گمراهي مجبور نكردم، اين شما بوديد كه به اختيار، دعوتم را پذيرفتيد، پس مرا سرزنش مكنيد، بلكه خود را ملامت كنيد، و امروز من نمي‏توانم به فرياد شما برسم همچنانكه شما هم نمي‏توانيد بداد من‏برسيد.امروز كفر مي‏ورزم و انكار مي‏كنم اعتقادي را كه شما در باره من داشتيد و مرا شريك خداي تعالي‏مي‏پنداشتيد.آري، براي ستمكاران عذابي است دردناك.سوره ابراهيم آيه 22)

بطوري كه ملاحظه مي‏كنيد در اين آيه شيطان گناه و ظلم را به خود بشر نسبت داده واز خود سلب كرده، و خود را به تمام معنا بي‏طرف قلمداد نموده، و گفته است"تنها كاري كه‏من كرده‏ام اين بوده كه شما را به گناه دعوت كرده و به وعده دروغي دلخوش ساختم".آيه‏شريفه"ان عبادي ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين"(بطور مسلم تو بر بندگان من تسلطي نخواهي داشت، مگر آن گمراهاني كه به ميل خود تو راپيروي مي‏كنند.سوره حجر آيه 42) نيز هر قدرت وسلطنتي را از ابليس نفي نموده، فعاليت‏هاي او را تنها در كساني مؤثر مي‏داند كه خودشان باپاي خود به دنبال شيطان به راه بيفتند.نظير آيه فوق آيه شريفه"قال قرينه ربنا ما اطغيته ولكن كان في ضلال بعيد"( سوره ق آيه 27) است كه از قول ابليس حكايت مي‏كند كه در قيامت مي‏گويد:

پروردگارا من او را به نافرمانيت مجبور نكردم بلكه او خودش در گمراهي بعيدي بود.

تصرفات ابليس در ادراك انسان تصرف طولي است نه عرضي و با استقلال انسان در كارهايش منافاتي ندارد.

خلاصه سخن اينكه: تصرفات ابليس در ادراك انسان تصرف طولي است، نه در عرض‏تصرف خود انسان، تا منافات با استقلال انسان در كارهايش داشته باشد، او - بطوري كه از آيه "16"سوره"اعراف"و آيه"39"سوره"حجر"استفاده شد - تنها مي‏تواند چيزهايي را كه‏مربوط به زندگي مادي دنيا است زينت داده و به اين وسيله در ادراك انسان تصرف نموده، باطل را به لباس حق در آورد، و كاري كند كه ارتباط انسان به امور دنيوي تنها به وجهه باطل‏آن امور باشد، و در نتيجه از هيچ چيزي فايده صحيح و مشروع آن را نبرد.و معلوم است كه چنين‏كسي در طرز تفكرش و در طرز استفاده از امور دنيوي و همچنين اسباب مربوط به زندگي، خود رامستقل دانسته، و همين فكر او را به كلي از حق و زندگي صحيح و حقيقي غافل مي‏سازد.

وقتي انسان كارش به جايي رسيد كه از هر چيزي تنها وجهه باطل آن را درك كند، و از وجه‏حق و صحيح آن غافل شود رفته رفته دچار غفلتي ديگر مي‏گردد كه ريشه همه گناهان است وآن غفلت از مقام حق تبارك و تعالي است.خداي تعالي در باره اينگونه اشخاص مي‏فرمايد:

"و لقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون‏بها و لهم اذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون"(ما بسياري از جن و انس را آفريده‏ايم كه پايان كارشان به دوزخ منتهي مي‏شود، اينان كسانيندكه با داشتن دل نمي‏فهمند، و با داشتن چشم نمي‏بينند، داراي گوش‏هايي هستند ليكن با آن نمي‏شنوند. اينان مانند چارپايان بلكه گمراه‏تر از چارپايانند، آنان غفلت‏زدگانند.سوره اعراف آيه 179).

بنا بر اين، خود را مستقل ديدن، و از پروردگار خود غافل شدن، و جميع اوهام و افكارباطل و هر شرك و ظلمي كه مترتب و متفرع بر آن است همه از تصرفات شيطان است.گر چه‏چنين شخصي از آنجايي كه خود را مستقل مي‏داند اين اوهام و افكار را هم از خود دانسته، وشرك و ظلم را نيز عمل خود مي‏پندارد.و بايد هم چنين بپندارد، زيرا معني فريب شيطان‏خوردن و در تحت ولايت او در آمدن همين است كه گمراه بشود و نداند چه كسي او را گمراه‏كرده"انه يريكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يؤمنون" (او و گروه وي بطور مسلم شما را از آنجايي كه خودتان احساس نكنيد مي‏بينند، آري ماشيطان‏ها را اولياي كساني قرار داده‏ايم كه ايمان نمي‏آورند.سوره اعراف آيه 27) .

ولايت‏ شيطان بر آدميان در ظلم و گناه و ولايت ملائكه بر آدميان در اطاعت و عبادت

قرآن كريم نظير اين ولايتي را كه شيطان در گناه و ظلم بر آدميان دارد براي ملائكه دراطاعت و عبادت اثبات نموده، مي‏فرمايد: "ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم‏الملائكة ان لا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التي كنتم توعدون، نحن اولياءكم في‏الحيوة الدنيا"(كساني كه گفتند پروردگار ما خدا است و پاي گفته خود هم ايستاده و استقامت نمودندفرشتگان بر آنان نازل شده نويد مي‏دهند كه مترسيد و غمگين مباشيد، و به بهشتي كه خدايتان وعده داده‏دلخوش باشيد(و مطمئن بدانيد كه)ما در زندگي دنيا اولياي شما هستيم.سوره حم سجده آيه 31) البته اين دو نوع ولايت منافاتي با ولايت مطلق پروردگار كه آيه"ليس لكم من دونه من ولي و لا شفيع"(نيست براي شما غير از خداوند دوست و مددكاري.سوره سجده آيه 4) آن را اثبات مي‏كند ندارد.

باري، اين ولايت همان احتناك و لگام زدني است كه شيطان وعده داده، و قرآن از اوچنين حكايت مي‏كند: "قال ا رايتك هذا الذي كرمت علي لئن اخرتن الي يوم القيمة‏لاحتنكن ذريته الا قليلا، قال اذهب فمن تبعك منهم فان جهنم جزاؤكم جزاء موفورا، واستفزز من استطعت منهم بصوتك و اجلب عليهم بخيلك و رجلك و شاركهم في الاموال والاولاد و عدهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا" (شيطان به پروردگار خود گفت: مرا خبر ده آيا اين است آنكه بر من برتري و فضيلت دادي؟ حتما اگر تا روز قيامت زنده‏ام بگذاري همه فرزندان وي را جز اندكي لگام خواهم زد. خداي متعال فرمود: برو كه هر كه از ايشان تو را پيروي كند جزاي او و تو جهنم خواهد بود كه سزايي است تمام، حال هر كه راكه توانستي به آواز خودت بكشان و با سواران و پيادگان خود آنان را محاصره كن و در مالها و فرزندانشان‏شريك شو و وعده‏هاي دروغيشان ده، آري شيطان پيروان خود را جز به دروغ و فريب وعده نمي‏دهد.سوره‏اسري آيه 64) و بطوري كه از آيات قرآن بر مي‏آيد براي اولشكري است كه او را در هر كاري كه بخواهد مدد مي‏كنند، از آن جمله آيه شريفه"انه يريكم‏هو و قبيله من حيث لا ترونهم"(سوره اعراف آيه 26) است.و اگر در آيه"و لاغوينهم اجمعين" گمراهي همه رابه خود او نسبت داده براي اين است كه هر قدر هم لشكريانش زياد و نقشه اعمال آنها مختلف‏باشد نتيجه اعمالشان كه همان وسوسه در دلها و گمراه ساختن مردم است‏يكي است، همچنانكه مساله توفي و گرفتن جان‏ها را هم به ملك الموت نسبت داده و فرموده: "قل يتوفيكم‏ملك الموت الذي و كل بكم"( بگو شما را ملك الموتي قبض روح مي‏كند كه از طرف پروردگار موكل بر شما است.سوره‏سجده آيه 11) و هم به اعوانش مستند كرده و فرموده: " حتي اذا جاءاحدكم الموت توفته رسلنا و هم لا يفرطون"( تا آنكه يكي از شما را مرگ فرا رسد فرستادگان ما او را قبض روح مي‏كنند، و در اين ماموريت‏كوتاهي نمي‏نمايند. سوره انعام آيه 61). هم بر مي‏آيد (آنكه در دل مردم وسوسه مي‏كند چه آن شيطان از جنس جن باشد يا انسان.سوره ناس آيه 6) كه‏لشكريانش همه از جنس خود او يعني از طايفه جن نيستند، و بعضي از آنان از جنس بشرند، همچنانكه از آيه"ا فتتخذونه و ذريته اولياء من دوني و هم لكم عدو" (آيا با اين حال او و بچه‏هاي او را سواي من اولياي خود اتخاذ مي‏كنند، با اينكه آنان دشمنان‏شمايند؟سوره كهف آيه 50) استفاده مي‏شود كه وي‏نيز مانند ساير جانداران، ذريه و فرزند دارد، و اما اينكه كيفيت پيدايش فرزندان او چگونه است؟

معلوم نيست، و آيه مزبور از آن ساكت است.

از آيات كريمه قرآن در باره ابليس و خصوصيات كارهاي او و لشكريانش دو نكته‏ديگر استفاده مي‏شود: يكي اين است كه لشكريان او در كندي و تندي در عمل همه مثل هم وبرابر هم نيستند، بعضي تند و بعضي كند هستند، به شهادت اينكه در جمله"و اجلب عليهم‏بخيلك و رجلك"بعضي از لشكريان او را سواره و بعضي را پياده معرفي كرده است.

نكته ديگر اينكه لشكريان او از جهت اجتماع و انفراد در عمل نيز مختلفند، بعضي تنهاكار مي‏كنند و بعضي به كمك يكديگر كاري را از پيش مي‏برند، به دليل آيه"و قل رب‏اعوذ بك من همزات الشياطين، و اعوذ بك رب ان يحضرون"( و بگو پروردگارا پناه مي‏برم به تو از وسوسه‏هاي شيطان‏ها، و پناه مي‏برم به تو از اينكه به نزد من‏آيند.سوره مؤمنون آيه 98)  و احتمالا آيه"هل انبؤكم علي‏من تنزل الشياطين تنزل علي كل افاك اثيم يلقون السمع و اكثرهم كاذبون"(آيا شما را خبر بدهم از اينكه شيطان‏ها بر چه كساني نازل مي‏شوند آنان نازل مي‏شوند بر هردروغ‏ساز گناه پيشه، كساني كه مسموعات خود را نشر مي‏دهند و بيشترشان دروغگويند.سوره شعراء آيه 223) .

خلاصه بحث در باره شيطان و وسوسه اندازي او.

خلاصه بحث اين شد كه: ابليس موجودي است از آفريده‏هاي پروردگار كه مانندانسان داراي اراده و شعور بوده و بشر را دعوت به شر نموده و او را به سوي گناه سوق مي‏دهد.

اين موجود قبل از اينكه انساني به وجود آيد، با ملائكه مي‏زيسته و هيچ امتيازي از آنان نداشته‏است و پس از اينكه آدم(ع) پا به عرصه وجود گذاشت وي از صف فرشتگان خارج‏شده بر خلاف آنان در راه شر و فساد افتاد، و سرانجام كارش به اينجا رسيد كه تمامي انحرافها، شقاوتها، گمراهيها و باطلي كه در بني نوع بشر به وقوع بپيوندد همه به يك حساب مستند به وي‏شود، بر عكس ملائكه كه هر فردي از افراد بشر به سوي غايت‏سعادت و سر منزل كمال و مقام‏قرب پروردگار راه يافته و مي‏يابد هدايتش به يك حساب مستند به آنها است.

مطلب ديگري كه از بحث ما بدست آمد اين بود كه ابليس را در كارهايش اعوان وياراني است از فرزندان خود و از جن و انس كه هر كدام به طريق خاصي اوامر او را اجرامي‏كنند و او به آنان دستور مي‏دهد كه در كار بني نوع بشر مداخله نموده از دنيا و هر چه در آن است هر چيزي كه با زندگي بشر ارتباط دارد در آن تصرف نموده، باطل آن را به صورت حق وزشت آن را به صورت زيبا وانمود كنند، ايشان نيز اوامر او را امتثال نموده در دلهاي بشر و دربدن‏هاي‏شان و در اموال و فرزندان و ساير شؤون زندگي دنيوي‏شان به گونه‏هاي مختلفي تصرف‏مي‏كنند، گاهي دسته جمعي و گاهي منفرد، زماني به كندي و زماني ديگر بسرعت، گاهي بدون‏واسطه و گاهي به وسيله اطاعت و زماني به وسيله معصيت به كار گمراه ساختن او مي‏پردازند.

و نيز بدست آمد كه تصرفات ابليس و لشكريان او طوري نيست كه براي بشر محسوس‏باشد - يعني بفهمد كه چه وقت ابليس در دلش وارد مي‏شود و چگونه افكار باطل را در قلب وي‏القا مي‏كند، و يا اذعان كند كه اين فكر از خودش نيست و شخص ديگري در دل او القاكرده - پس نه كارهاي شيطان و لشكرش مزاحم رفتار انسان است و نه ذوات و اشخاص ايشان‏در عرض وجود وي مي‏باشد جز اينكه خداوند به ما خبر داده كه ابليس از جن است و او ولشكرش از آتش آفريده شده‏اند و به هر حال گويا آغاز و انجام وجود وي با هم اختلاف دارد.

قلمروي شيطان

ممكن است تصور شود كه اگر در آيين زردشتي فكر ثنوي «يزدان و اهريمن‏» وجود دارد در دين اسلام هم عقيده «خدا و شيطان‏» به صورت دو قطب مخالف يكديگر مطرح است چه فرق است ميان اهريمن كيش زردشتي و شيطان دين اسلام؟

ميان انديشه اهريمن در كيش زردشتي و آيين مزدايي و انديشه شيطان در آيين اسلام تفاوت از زمين تا آسمان است اين مطلب نيازمند به توضيح مختصري است.

در تعليمات اوستايي از موجودي به نام «انگره مئنيو» يا اهريمن نام برده شده است و خلقت همه بديها و شرور و آفات و موجودات زيان آور از قبيل بيمارها، درنده‏ها، گزنده‏ها، مارها و عقربها و همچنين زمينهاي بي‏حاصل، خشكسالي و امثال آنها به او نسبت داده شده است نه به «آهورا مزدا» كه خداي بزرگ است و نه به «سپنت مئنيو» كه رقيب «انگره مئنيو» است.

از بعضي تعليمات اوستايي ظاهر مي‏شود كه اهريمن خود يك جوهر قديم ازلي است مانند آهورا مزدا، و به هرچه آفريده آهورا مزدا نيست آهورا مزدا او را كشف كرده است ولي او را نيافريده است اما از بعضي تعليمات ديگر«اوستا» مخصوصا قسمتي از «كاتاها» كه معتبرترين اجزاي اوستا است روشن مي‏گردد كه آهورا مزدا دو موجود آفريد: يكي‏«سپنت مئنيو» يا خرد مقدس و ديگري «انگره مئنيو» يا خرد خبيث(اهريمن).

و به هر حال آنچه از اوستا ظاهر مي‏شود و مورد اعتقاد زردشتيان بوده و هست اين است كه موجودات و مخلوقات جهان به دو دسته خير و شر تقسيم مي‏شوند. «خيرات‏» آنها هستند كه هستند و بايست‏باشند و خوب است كه باشند و وجودشان براي نظام عالم لازم است اما «شرور» آنها هستند كه هستند اما نبايست‏باشند وجود آنها سبب نقص عالم شده است و اين شرور به هيچ وجه مخلوق آهورا مزدا نيستند بلكه مخلوق اهريمن‏اند خواه خود اهريمن مخلوق آهورا مزدا باشد و خواه نباشد.

پس به هر حال اهريمن خالق و آفريننده بسياري از مخلوقات جهان است; قسمتي از جهان آفرينش جزء قلمروي او است و او خود يا يك اصل قديم ازلي است و شريك و مثل آهورامزدا است در ذات و يا مخلوق او است ولي شريك او است در خالقيت.

ولي در جهان بيني اسلامي اساسا جهان به دو دسته خير و شر منقسم نمي‏گردد؛ در جهان آفريده‏اي كه نبايست آفريده شده باشد و يا بد آفريده شده باشد وجود ندارد همه چيز زيبا آفريده شده و همه چيز به جا آفريده شده و همه چيز مخلوق ذات احديت است.

قلمروي شيطان «تشريع‏» است نه «تكوين‏» يعني قلمروي شيطان فعاليتهاي تشريعي و تكليفي بشر است‏شيطان فقط در وجود بشر مي‏تواند نفوذ كند نه در غير بشر قلمروي شيطان در وجود بشر نيز محدود است‏به نفوذ در انديشه او و بدن او نفوذ شيطان در انديشه بشر نيز منحصر است‏به حد وسوسه كردن و خيال يك امر باطلي را در نظر او جلوه دادن قرآن اين معاني را با تعبيرهاي «تزيين‏»، «تسويل‏»، «وسوسه‏» و امثال اينها بيان مي‏كند و اما اينكه چيزي را در نظام جهان بيافريند و يا اينكه تسلط تكويني بر بشر داشته باشد يعني به شكل يك قدرت قاهره بتواند بر وجود بشر مسلط شود و بتواند او را بر كار بد اجبار و الزام نمايد، از حوزه قدرت شيطان خارج است تسلط شيطان بر بشر محدود است‏به اينكه خود بشر بخواهد دست ارادت به او بدهد:

انه ليس له سلطان علي الذين امنوا و علي ربهم بتوكلون انما سلطانه علي الذين يتولونه.( نحل / 99 و 100)

«همانا شيطان بر مردمي كه ايمان دارند و به پروردگار خويش اعتماد و اتكا مي‏كنند تسلطي ندارند تسلط او منحصر است‏به اشخاصي كه خودشان ولايت و سرپرستي شيطان را پذيرفته و مي‏پذيرند.»

قرآن از زبان شيطان در قيامت نقل مي‏كند كه در جواب كساني كه به او اعتراض مي‏كنند و او را مسوول گمراهي خويش مي‏شمارند مي‏گويد:

و ما كان لي عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لي فلا تلموني و لومو انفسكم.( ابراهيم / 22)

«من در دنيا قوه اجبار و الزامي نداشتم حدود قدرت من فقط «دعوت‏»بود. من شما را به سوي گناه خواندم وشما هم دعوت مرا پذيرفته و اجابت كرديد، پس مرا ملامت نكنيد، خويشتن را ملامت كنيد كه به دعوت من پاسخ مثبت داديد ارتباط من با شما صرفا در حدود «دعوت‏» و «اجابت‏» بوده و بس‏».

فلسفه و حكمت اين اندازه تسلط شيطان بر بشر،«اختيار» انسان است. مرتبه وجودي انسان ايجاب مي‏كند كه حر و آزاد و مختار باشد موجود مختار همواره بايد بر سر دو راه و ميان دو دعوت قرار گيرد تا كمال و فعليت‏خويش را كه منحصرا از راه «اختيار» و «انتخاب‏» بدست مي‏آيد تحصيل كند.

از جهان دو بانگ مي‏آيد به ضد تا كدامين را تو باشي مستعد آن يكي بانگش نشور اتقيا و آن دگر بانگش نفور اشقيا

در جهان بيني اسلامي هيچ موجودي نقشي در آفرينش به صورت استقلال ندارد قرآن براي هيج موجودي استقلال قابل نيست هر موجودي هر نقشي را دارد بصورت واسطه و مجرا واقع شدن براي مشيت و اراده بالغه الهيه است قرآن براي فرشتگان نقش واسطه بودن براي انفاذ مشيت الهي در خلقت قائل است ولي براي شيطان حتي چنين نقشي نيز قائل نيست تا چه رسد به آنكه او را در خالقيت مستقل بداند آنچنانكه در اوستا اهريمن خالق مستقلي است در برابر آهورا مزدا.

از اينرو اينكه معمولا كلمه شيطان را در ترجمه متون اسلامي به «اهريمن‏» يا «ديو» ترجمه مي‏كنند، غلط فاحش است. كلمه شيطان مرادفي در فارسي ندارد و بايد عين لفظ در ترجمه بيايد.

شيطان ازنظر قرآن به هيچ وجه قطبي درمقابل خداوند نيست‏حتي قطبي برابر فرشتگان كه به اذن پروردگار دست اندركار خلقت‏اند و مجري مشيت الهي در آفرينش اشياء نيز نيست.

به طور كلي تصور مردم ما از «جن‏» با تصويري كه قرآن از جن مي‏دهد متفاوت است جن در قرآن موجودي است مانند انسان و مكلف به تكاليفي ماننند تكاليف انسان ولي موجودي نامرئي; اما جن در تصور عامه مردم موجودي است در رديف فرشته قرآن جن را با انس (انسان) رديف مي‏كند و عامه مردم با فرشته. شيطان به نص قرآن از نوع جن است در جهان بيني اسلامي فرشتگان نقشي اجرائي در نظام تكوين دارند برخلاف جن كه از اين نظر هيج نقشي ندارد دريف قرآن «جن و ملك‏» در ادبيات اسلامي به اعتبار اشتباهي است كه مسلمين از سابقه ذهني با مفاهيم به اصل مطلب برگرديم جهان بيني اسلامي برخلاف جهان بيني زردشتي و مانوي و مزدكي يك قطبي است‏شيطان از نظر قرآن مصداق الذي احسن كل شي‏ء خلقه.( سجده / 7)  و همچنين مصداق ربنا الذي اعطي كل شي‏ء خلقه ثم هدي(طه / 50)  است.

وجود شيطان و شيطنت و اضلال او خود مبني بر حكمت و مصلحتي است و به موجب همان حكمت و مصلحت‏شيطان شر نسبي است نه شر حقيقي و واقعي و مطلق.

از همه شگفت تر اين است كه بر حسب منطق قرآن خدا خودش به شيطان پست‏«اضلال‏» و «گمراه سازي‏» را اعطاء فرموده است. در اين باره قرآن كريم مي‏فرمايد:

واستقرز من استطعت منهم بصوتك واجلب عليهم بخيلك و رجلك و شاركهم في الاموال و الاولاد و عدهم و ما يعدهم الشيطان الاغرورا(اسراء / 64).

دراينجا خدا شيطان را مخاطب ساخته به وي فرمان مي‏دهد كه:

«هر كه از فرزندان آدم مي‏تواني بلغزان، با سواره نظام و پياده نظامت‏بر آنان بتاز، در ثروت و فرزند شريكشان شو و نويدشان ده; شيطان جز دروغ و فريب نويدشان نمي‏دهد.

گوئي شيطان آمادگي خود را براي تحويل گرفتن پست اضلال اعلام مي‏دارد آنجا كه مي‏گويد:

فبما اغويتي لاقعدن لهم صراطك المستقيم ثم لا تينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم و لا تجد اكثرهم شاكرين.(اعراف / 16 و 17)

«به اين سبب كه مرا گمراه ساختي بر سر راه ايشان خواهم نشست آنگاه از پيش رو و از پشت‏سرشان و از راست و از چپشان خواهم آمد و بيشتر آنان را سپاسگزار نخواهي يافت.»

البته معني و مفهوم اضلال و قلمروي شيطان در اين پس همان است كه قبلا اشاره شد و نه بيشتر يعني هيچگونه اجبار و الزامي نسبت‏به بشر در كار نيست هر چه هست «وسوسه‏» است و «دعوت‏» است و «تزيين‏» است و «تسويل‏».

تذكر اين نكته لازم است كه مقصود ما از اينكه تكوين از قلمروي شيطان خارج است اين نيست كه شيطان هيچ نقشي در تكوين ندارد مگر ممكن است موجودي در شيطان نه خالق مستقل بخشي از موجودات قطبي در برابر خداوند است و نه در نظام طولي جهان مانند فرشتگان نقشي از تدبير و اداره كائنات به او سپرده شده است، و نه تسلطش بر بشر در حدي است كه بتواند او را به آنچه مي‏خواهد مجبور نمايد. قرآن براي شيطان و جن نقشي در تكوين قائل است اما مجموعا از نقش انسان برتر و بالاتر نيست.

مقصود اصلي ما از اين بحث اين است كه قرآن مساله شيطان را به شكلي طرح كرده است كه كوچك‏ترين خدشه‏اي بر توحيد ذاتي و اصل ليس كمثله شي‏ء(شوري / 11) همچنين بر توحيد در خالقيت و اصل الا له الخلق و الامر(اعراف / 54) ، قل الله خالق كل شي‏ء(رعد / 16)  و لم يكن له شريك في الملك(اسراء / 111) وارد نمي‏سازد.(براي بحث‏شيطان رجوع شود به تفسير «الميزان‏» جلد8 صفحات 34 - 58 ذيل آيات اول سوره اعراف; و به كتاب «خدمات متقابل اسلام و ايران‏» تاليف نگارنده اين كتاب.)

منابع:

 

مجموعه آثار جلد 1 صفحه 94- استاد شهيد مرتضي مطهري

الميزان جلد 8 صفحه 41 علامه طباطبايي رضوان الله تعالي عليه